آرامشم بودی

وقتی که خوابیدم

ازروی لبهایم

یک بوسه دزدیدی

یک لحظه بی عشقت

هرگز نخندیدم

احساس من شد عشق

وقتی که خندیدی

تقدیر من این بود

رفتی نفهمیدم

قلبم تپش شد باز

شاید نفهمیدی

آهسته بی عشقت

نالیدم و مردم

رفتی و بی برگشت

این بود همدردی!

گفتی که برگشتی

شاید که فکر کردم

 اینجام تو این خلوت

ای عشق چه نامردی...

شاعر:سحر رضائی

(منبع:وبلاگ آخرین قاصدک)