اروم بلاغی

وبسایت هواداری باشگاه تراکتورسازی
بروزترين اخبار باشگاه تراکتور سازي آذربايجان مطالب جذاب و خواندنی،رشعر،رمان،دانلود کتاب،آهنگ،فیلم،عکس،آموزش کامپیوترو...

 

 


قلم اینک به تمنای تو در رقص آمد

این چه نی بود که بانای تو در رقص آمد

این چه نی بود که بر صفحه بجز لا ننوشت

تاکه بر کرسی الای تو در رقص آمد

قلم است این به کفم شعله ی آتش شده است

یابه دستم ید بیضای تو در رقص آمد

شبنمی هستم همسایه ی خورشیدم کن

باهمان جبه که عیسای تو در رقص آمد

مستیم سلسله ی هستیم از پای گسست

پا که در سلسله مینای تو در رقص آمد

تشنه ام ساقی لب تشنه بیاور جامی

سر خوش آنکس که به سهباي تو در رقص آمد

موج در موج فرات از هیجان کف میزد

تا که در علقمه سقای تو در رقص آمد

خرم آن سر که شود خاک به راه تو حسین

ای خوش آندست که بر پای تو در رقص آمد

قلم از پای فتاده است وبسر میگردد

ساقی تشنه لب از علقمه بر میگردد

ساقی تشنه لب از علقمه سر مست آمد

آنچنان دست بیفشاند که بی دست آمد

آب آتش شد ودر حسرت لبهای تو سوخت

لب آب از عطش حل معمای تو سوخت

کفی از آب گرفتی و بدان لب نزدی

چو درآن آینه دیدی که سرا پای تو سوخت

یک فروغ رخ ساقی که در جام افتاد

صوفی از خنده ی می در طمع خام افتاد

صوفی خام توام در طلب جام توام

هر که سرمست تو شد نیز سرانجام افتاد

ساقی تشنه لبانی و جهان دست شماست

گرچه بی دست زمام دوجهان دست شماست

کيقبادي

 

 

زهره ی منظومه زهرا حسين

 كشته ي افتاده به صحرا حسين

 دست صبا زلف تورا شانه كرد

 بر سر ني خنده مستانه كرد

 كيست لب خشك ترك خورده ات

 چشمه اي از زخم نمك خورده ات

 روشني خلوت شبهاي من

 بوسه بزن بر تب لبهاي من

تازغم غربت تو تب كنم

ياد پريشاني زينب كنم

آه از آن لحظه كه بر سينه ات

بوسه نشاندند لب تيرها

آه از آن لحظه كه بر پيكرت

زخم كشيدند به شمشيرها

آه از آن لحظه كه اصغر شكفت

در هدف چشم كمانگيرها

آه از آن لحظه كه سجاد شد

هم نفس ناله زنجيرها

قم به حج رفته به حج رفته اند

بي تو در اين واديه كج رفته اند

كعبه تويي كعبه بجز سنگ نيست

آينه اي مثل تو بيرنگ نيست

آينه رهگزر صوفيان

سنگ نصيب گذر كوفيان

كوفه دم از مهر و وفا ميزدند

شام تورا سنگ جفا ميزدند

كوفه اگر آينه ات را شكست

شام از اين واعقه طرفي نبست

كوفه اگر تيغ وتبرزين شود

شام اگر يكسره آذين شود

مرگ اگر اسب مرا زين كند

خون مرا تيغ تو تضمين كند

آتش پرديس نبرد مرا

تيغ اجل نيز نبرد مرا

بي سر و سامان توام يا حسين

دست به دامان توام يا حسين

جان علي سلسله بندم نكن

گردم از خاك بلندم نكن

عاقبت اين عشق هلاكم كند

در گذر كوي تو خاكم كند

تربت تو بوي خدا ميدهد 

بوي حضور شهدا ميدهد

ساقي لب تشنه لبي باز كن

سفره نان و رطبي باز كن

شمعه از درد دلت باز گو

نكته اي از نقطه آغاز گو

قوم به حج رفته چو باز آمدند

بر سر نعشت به نماز آمدند

قوم به حج رفته تورا كشته اند

پنجه به خوناب تو آوشته اند

سامريان شعبده بازي كنند

نفي رسولان حجازي كنند

مشعر حق عظم منا كرده اي

كعبه شش گوشه بنا كرده اي

تير تنت را به مصاف آمد است

تير سرت را به طواف آمد است

كيست شفا بخش دل ريش ما

مرحم زخم و غم و تشويش ما

كيست بجز ياد دل روي تو

سجده به محراب دو ابروي تو

بر سر ني زلف رها كرده اي

با جگر شيعه چه ها كرده اي

باز كه هنگامه بر انگيختي

بر جگر شيعه نمك ريختي

كو كفني تا كه بپوشم تنت

تا گيرم دامنه دامنت

حج تو هر چند كه تخير داشت

لاكن هفتاد و دو تكبير داشت

آري هفتاد و دو لبيك گو

عظم وضو كرده به خون گلو

اينان هفتاد دو قربانييند

كه از اسر باده تو فانييند

هم نفسان حج حسيني كنيد

پيروي از راه خميني كنيد

حج حسيني سفري سرخ بود

احرامش بال وپري سرخ بود

حج حسيني سفر كربلاست

نيت آن قربت رنج و بلاست

 

باز اين چه شورش است که در خلق عالم است
باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز اين چه رستخيز عظيم است کز زمين
بي نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
اين صبح تيره باز دميد از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گويا طلوع ميکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامي ذرات عالم است
گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست
اين رستخيز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جاي ملال نيست
سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است
جن و ملک بر آدميان نوحه ميکنند
گويا عزاي اشرف اولاد آدم است
خورشيد آسمان و زمين نور مشرقين
پروردهي کنار رسول خدا حسين

(بقیه در ادامه ی مطلب)

ادامه مطلب |

 

دیده بگشا ای به شهد مرگ نوشینت رضا

دیده بگشا بر عدم ای مستی هستی فزا

دیده بگشا ای پس از سوء القضا حسن القضاء

دیده بگشا از کرم رنجور دردستان علی (ع)

بهر مروارید غم گنجور مردستان علی (ع)

دیده بگشا رنج انسان بین و سیل اشک و آه

کبر پَستان بین و جام جهل و فرجام گناه

تیر و ترکش خون و آتش خشم سرکش بیم چاه

دیده بگشا بر ستم در این فریبستان علی (ع)

شمع شب های دوژم ماه غریبستان علی (ع)

دیده بگشا نقش انسان ماند با جامی تهی

سوخت لاله مرد لیلی خشک شد سرو سهی

ز آگهی مان جهل ماند و جهل ماند از آگهی

دیده بگشا ای صنم ای ساقی مستان علی (ع)

تیره شد از بیش و کم آئینه هستان علی (ع)

استاد علی معلم

 

امشب ز خواب های پریشان که بگذریم

این نیمه را به نیمه شعبان که بگذریم

بُن بست شهر را بپریم و سپس کمی

این کوچه را به سمت خیابان که بگذریم

از کثرتی که هست فراری شویم و بعد

از جاده های خلوت ایمان که بگذریم

مجنون برای دیدن لیلا گذشت و ما

این شهر را به سمت بیابان که بگذریم

مانند ابرهای ترک خورده ی فراق

از گریه ها به مقصد باران که بگذریم

بر جانماز خشک و کویری دهیم آب

آن گاه مثل رود خروشان که بگذریم

دریا همیشه مقصد هر رودخانه نیست

پس ما شبیه موج سواران که بگذریم

با همرهی سیصد و سیزده سوار عشق

از مکه و مدینه ایمان که بگذریم

زیباترین یقین بخدا پیش روی ماست

با یوسفی که یک سره در آرزوی ماست

طرحی دوباره می کشم از ابتدای تو

طرحی که حرف می زند از ماجرای تو

طرحی که من نبوده ام اما تو بوده ای

طرحی که رسم می شود از ماورای تو

طرحی مرکّب از تو و سیزده سوار عرش

طرحی که نور می دهد از روشنای تو

طرحی که آفریده شما را امام من

طرحی که آفریده مرا هم برای تو

دسته به دسته آینه ها هم نشسته اند

در زیر لفظ گفتن یک ربّنای تو

پس انبیا کبوتر نامه بر توأند

وقتی که می پرند فقط در هوای تو

بگذار تا غزل بزند حرف خویش را

عمری نشسته ام که بیفتم به پای تو

ما گرد و خاک پای تو را جمکران کنیم

یک گوشه از نگاه تو را آسمان کنیم

امشب سبد سبد گل امید می برند

ما را به هر کجا که شمائید، می برند

این رسم انبیاست که در جشن آفتاب

یک آینه به رسم شب عید می برند

امشب به یمن تو همه ی انبیاء را

تا ماورای عالم تجرید می برند

هرکس غبار کوچه ی دلدار می شود

او را به سمت چشمه ی خورشید می برند

از چشم های آینه ایَش برای ما

ایمان می آورند و تردید می برند

این برگه های روزی یک ساله ی مرا

امشب برای فرصت تمدید می برند

امشب جواز کرب و بلای دوباره را

پیش شما به نیّت تأیید می برند

روزی کنید پر زدنم را به کربلا

تا که زیارتم بشود نذری شما

منظومه ساخت تا که تو را کهکشان کند

مجموعه ی تمامی پیغمبران کند

یعقوب انتظار تو را می کشید تا

عمری توّسلی به امام زمان کند

آدم به خاک پای تو افتاد بر زمین

یعنی تو را به روی سرش آسمان کند

می خوست پشت ابر بتابی بر این جهان

تا مردمان شب زده را امتحان کند

مستضعفان چشم تو بودند انبیاء

قرآن نخواست بیشتر از این بیان کند

یک عده را به یمن زیارت بیارد و ...

...یک عده را کبوتر نامه رسان کند

عصر سه شنبه بوی وصال تو می دهد

وقتی دلی هوای شب جمکران کند

ما ندبه خوان جمعه ی موعود مانده ایم

ناز تو را به شیوه ی خود، عشق خوانده ایم

گاهی نسیم می شوی و زود می رسی

گاهی به شکل رایحه ی عود می رسی

گاهی به نیمه های شب است و نیاز ما

با یک سبد ستاره ی موعود می رسی

گاهی برای این که تو؛ ویرانمان کنی

از چشممان می آیی و چون رود می رسی

گاهی به گوش پاک مناجاتیان شب

با سوز و ساز نغمه ی داوود می رسی

ما التماس روز ظهور توأیم لیک

هر وقت، هر زمان که دلت بود می رسی

روزی تو می رسی و علی شاد می شود

بغض گلوی فاطمه آزاد می شود

رحمان نوازنی

 

 

شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین

روی دل با کاروان کربلا دارد حسین

 

 

از حریم کعبه ی جدش به اشکی شست دست

مروه پشت سر نهاد، اما صفا دارد حسین

 

 

می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم

بیش ازین ها حرمت کوی منا دارد حسین

 

 

پیش رو راه دیار نیستی، کافیش نیست

اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین

 

 

بسکه محمل ها رود منزل به منزل با شتاب

کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین

 

 

رخت و دیباج حرم چون گل به تاراجش برند

تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین

 

 

بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب

ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین

 

 

سروران، پروانگان شمع رخسارش ولی

چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین

 

 

سر به قاچ زین نهاده، راه پیمای عراق

می نماید خود که عهدی با خدا دارد حسین

 

 

او وفای عهد را با سر کند سودا ولی

خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین

 

 

دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا

با کدامین سر کند، مشکل دوتا دارد حسین

 

 

سیرت آل علی (ع) با سرنوشت کربلاست

هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین

 

 

آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند

عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین

 

 

دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت

داوری بین با چه قومی بی حیا دارد حسین

 

بعد ازینش صحنه ها و پرده ها اشک است و خون

دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسین

 

 

ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان زخمه ای

گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین

 

 

دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز

با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین

 

 

شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا

جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین

 

 

اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار

کاندرین گوشه عزایی بی ریا دارد حسین

 

 

 

صفحه قبل 1 صفحه بعد