یه روزی خودم و دلم عاشق یکی و دلش شدیم
ولی اون خودم و دلم رو از دلش روند
دیروز با یه دسته گل اومد دیدنم
با یه نگاه مهربون
نگاهی که سالها ازم دریغش می کرد
گریه کرد و گفت:
دلش برام تنگ شده
ولی من فقط نگاش کردم
چون کاری نمیتونستم بکنم
فقط وقتی رفت سنگ قبرم از اشکاش خیس شده بود…
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: مزار عشق,
نوشته شده در پنج شنبه 30 آذر 1391 ساعت 7:27 نويسنده هستی