اروم بلاغی

وبسایت هواداری باشگاه تراکتورسازی
بروزترين اخبار باشگاه تراکتور سازي آذربايجان مطالب جذاب و خواندنی،رشعر،رمان،دانلود کتاب،آهنگ،فیلم،عکس،آموزش کامپیوترو...

مرگ من روزی فرا خواهد رسید:
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید:
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروزها، دیروزها!
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمر های سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد و درد...

داغداریم نه داغی که به آن اخم کنیم
مرگمان باد اگر شکوه ای از زخم کنیم
بنویسید زنی مرد که زنبیل نداشت
پسری زیر زمین بود و پدر بیل نداشت
بنویسید که با عطر وضو آوردند
نعش دلدار مرا لای پتو آوردند
بنویسید غم و خشت و تگرگ آمده بود
از در و پنجره ها ضجه ی مرگ آمده بود
بادیه پر شده از زخم نمک میخوردیم
دوش وقت سحر از غصه ترک میخوردیم
مثل وقتی که دل چلچله ای میشکند
مرد هم زیر غم زلزله ای میشکند
داغ دیدیم شما داغ نبینید قبول
تبری هم نفس باغ نبینید قبول
گاه گاهی به لب عشق صدامان بکنید
داغ دیدیم امید است دعامان بکنید

چون سنگها صدای مرا گوش میکنی
سنگی و ناشنیده فراموش میکنی
رگبار نو بهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش میکنی
دست مرا که ساقه ی سبز نوازش است
با برگهای مرده هم آغوش میکنی
گمراه تر از روح شرابی و دیده را
در شعله مینشانی و خاموش میکنی
ای ماهی طلائی مرداب خون من
خوش باد مستیت،که مرا نوش میکنی
تو دره ی بنفش غروبی که روز را
به سینه میفشاری و خاموش میکنی
در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش میکنی

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد